أمثال بالعربية ومعادلها في الفارسية
آخر الحيل السيف : وقت ضرورت که نماند گريز / دست بگيرد سر شمشير تيز
آخر الدواء الکي : هر کجا داغ بايدت فرمود / چون تو مرهم نهي ندارد سود
الآخرة فاخرة : جوجه ها را آخر پاييز ميشمارند ، شاهنامه آخرش خوش است
ابن الإسکاف حفيان وابن الحائک عريان : کوزه گر از کوزه شکسته آب ميخورد
أبي يغزو وأمي تحدث : من آنم که رستم بود پهلوان
الاحتياط سبيل النجاة : احتياط شرط عقل است
إختم بالطين مادام رطباً : تا تنور گرم است نان را پچسبان
إذا انت قد أهديت لي عيب واحد / جدير إلي غيري بنقل عيوبي : هر که عيب دگران پيش تو آورد وشمرد / بي گمان عيب تو بيش دگران خواهد برد
إذا جادت عليک الدنيا فجد بها :چو دنيا کند با تو بخشش ، ببخش
إذا جاء الحين حارت العين :چون قضا آيد طبيب ابله شود
إذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه : آدم بدکار بد گمان است
إذا طلع الصباح بطل المصباح :جايي که آب باشد تيمم باطل است
إذا غامرت في شرف مروم / فلا تقنع بما دون النجوم : همت بلند آر که مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده اند
إذا فسد العالِم فسد العالَم : هر چه بگندد نمکش ميزنند / واي به روزي که بگندد نمک
إذا کان الغراب دليل قوم / سيهديهم سبيل الهالکينا :کدخداي ده که مرغابي بود بر سر آن ده چه رسوايي بود
إذا کان ربّ البيت بالدف مولعاً / فشيمة أهل البيت کلهم رقص :اگر زباغ رعيت ملک خورد سيبي / برآورند غلامان او درخت از بيخ
إذا متّ عطشاناً فلا نزل القطر :پس از من گو جهان را آب گيرد
أسمع جعجة و لا أري طحناً :آفتابه ولگن هفت دست شام ونهار هيچي
أعلّمه الرماية کل يوم / فلمّا اشتدّ ساعده رماني : کس نياموخت علم تير از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد
أقاربک عقارب : من از بيگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
الإکرام بالإتمام : کار نيکو کردن از پر گردن است
ألهِ الکلب بعظمة : سگ درنده چون دندان کند باز / تو حالي استخواني پيشش انداز
أنا الغريق فما خوفي من البلل :غرقه در نيل چه انديشه کند باران را
إن الحديد بالحديد يُفلَح : کلوخ انداز را پاداش سنگ است
إنّ الهوي شريک العمي : عاشق کر وکور است
إنّ هذا الشبل من ذاک الأسد :پسر کو ندارد نشان از پدر / تو بيگانه خوانش نخوانش پسر
إيّاک أعني واسمعي يا جارة : به در ميگويد که ديوار بشنود
منقوول
آخر الحيل السيف : وقت ضرورت که نماند گريز / دست بگيرد سر شمشير تيز
آخر الدواء الکي : هر کجا داغ بايدت فرمود / چون تو مرهم نهي ندارد سود
الآخرة فاخرة : جوجه ها را آخر پاييز ميشمارند ، شاهنامه آخرش خوش است
ابن الإسکاف حفيان وابن الحائک عريان : کوزه گر از کوزه شکسته آب ميخورد
أبي يغزو وأمي تحدث : من آنم که رستم بود پهلوان
الاحتياط سبيل النجاة : احتياط شرط عقل است
إختم بالطين مادام رطباً : تا تنور گرم است نان را پچسبان
إذا انت قد أهديت لي عيب واحد / جدير إلي غيري بنقل عيوبي : هر که عيب دگران پيش تو آورد وشمرد / بي گمان عيب تو بيش دگران خواهد برد
إذا جادت عليک الدنيا فجد بها :چو دنيا کند با تو بخشش ، ببخش
إذا جاء الحين حارت العين :چون قضا آيد طبيب ابله شود
إذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه : آدم بدکار بد گمان است
إذا طلع الصباح بطل المصباح :جايي که آب باشد تيمم باطل است
إذا غامرت في شرف مروم / فلا تقنع بما دون النجوم : همت بلند آر که مردان روزگار / از همت بلند به جايي رسيده اند
إذا فسد العالِم فسد العالَم : هر چه بگندد نمکش ميزنند / واي به روزي که بگندد نمک
إذا کان الغراب دليل قوم / سيهديهم سبيل الهالکينا :کدخداي ده که مرغابي بود بر سر آن ده چه رسوايي بود
إذا کان ربّ البيت بالدف مولعاً / فشيمة أهل البيت کلهم رقص :اگر زباغ رعيت ملک خورد سيبي / برآورند غلامان او درخت از بيخ
إذا متّ عطشاناً فلا نزل القطر :پس از من گو جهان را آب گيرد
أسمع جعجة و لا أري طحناً :آفتابه ولگن هفت دست شام ونهار هيچي
أعلّمه الرماية کل يوم / فلمّا اشتدّ ساعده رماني : کس نياموخت علم تير از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد
أقاربک عقارب : من از بيگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
الإکرام بالإتمام : کار نيکو کردن از پر گردن است
ألهِ الکلب بعظمة : سگ درنده چون دندان کند باز / تو حالي استخواني پيشش انداز
أنا الغريق فما خوفي من البلل :غرقه در نيل چه انديشه کند باران را
إن الحديد بالحديد يُفلَح : کلوخ انداز را پاداش سنگ است
إنّ الهوي شريک العمي : عاشق کر وکور است
إنّ هذا الشبل من ذاک الأسد :پسر کو ندارد نشان از پدر / تو بيگانه خوانش نخوانش پسر
إيّاک أعني واسمعي يا جارة : به در ميگويد که ديوار بشنود
منقوول
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق